این ماجرای تلاش مسئولان آموزش و پرورش برای حذف دبیران مرد از دبیرستان های دخترانه هم کم کم داره بالا می گیره.به نظرم هیچ آدم عاقلی به یک باره نمیاد همه درها را به روی خودش ببنده.اون از دانشگاه این از مدرسه سر سفره هم که ظاهرا هنوز دعواست.روزنامه اعتماد امروز از اعتراض خانواده ها خبر داده و این که وزیر آموزش و پرورش برای پاسخ گویی به اعضای کمیسیون آموزش در همین مورد قرار است برود مجلس.

چون نمیشه به گزارش اعتماد(به خاطر طرحی هم چنان معیوب سایتش) لینک داد بخش هایی از نقل قول هایی که مریم ذوالفقار در گزارش امروزش در اعتماد آورده را این جا نقل می کنم:

سيداحمد موسوي‌ فرد( مسوول‌ روابط‌ عمومي‌ آموزش‌ و پرورش‌ شهرستان‌ شاهرود): دبيران‌ مرد براي‌ نخستين‌ بار از تمامي‌ دبيرستان‌هاي‌ دخترانه‌ اين‌ شهرستان‌ حذف‌ شدند.در اين‌ طرح‌ دبيران‌ زن‌ درتمامي‌ دبيرستان‌هاي‌ اين‌ شهرستان‌ جايگزين‌ دبيران‌ مرد مي‌شوند كه‌ اين‌ اقدام‌ در راستاي‌ حذف‌ دبيران‌ مرد از دبيرستانهاي‌ دخترانه‌ و تعديل‌ دبيران‌ مرد از مدارس‌ خاص‌ به‌ انجام‌ رسيد.

احمد فرهنگ(مدير آموزش‌ و پرورش‌ كاشان)‌ با اعلام‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ هيچ‌ تغييري‌ در سياستهاي‌ آموزش‌ و پرورش‌ در مورد ممنوعيت‌ تدريس‌ دبيران‌ مرد در مدارس‌ دخترانه‌ صورت‌ نگرفته‌، گفت‌:بخشنامه‌ ممنوعيت‌ تدريس‌ مرد درمدارس‌ دخترانه‌ بايد سالها پيش‌ اجرا مي‌شد، ولي‌ به‌ دلايلي‌ زمين‌ ماند و اين‌ مساله‌ براي‌ آموزش‌ و پرورش‌ مشكلاتي‌ را ايجاد كرد.امسال‌ تصميم‌ گرفته‌ شد تا اين‌ بخشنامه‌ اجرا شود، ولي‌ برخي‌ از اولياي‌ دبيرستان‌ دخترانه‌ تيزهوشان‌ كاشان‌ با اجراي‌ آن‌ مخالفت‌ كردند.

هاجر تحريري‌ نيك‌ صفت‌(عضو كميسيون‌ آموزش‌ و تحقيقات‌ مجلس‌):به‌ نظر من‌ نبايد در اين‌ خصوص‌ تصميم‌ عجولانه‌يي‌ گرفت‌...هفته‌ پيش‌ يكي‌ از نمايندگان‌ كه‌ در حوزه‌ انتخابي‌ اش‌ اين‌ بحث‌ مشكل‌ ساز شده‌ بود در اين‌ خصوص‌ سوالي‌ را از وزير پرسيد كه‌ متاسفانه‌ به‌ علت‌ كمبود وقت‌ پاسخي‌ به‌ اين‌ سوال‌ داده‌ نشد... با توجه‌ به‌ اينكه‌ ما در مدارس‌ در برخي‌ از مناطق‌ به‌ تعداد كافي‌ دبير زن‌ نداريم‌ و در برخي‌ از دروس‌ هم‌ دبيران‌ مرد شاخص هستند و خانواده‌ها ترجيح‌ مي‌دهند فرزندانشان‌ زير نظر اين‌ اساتيد درس‌ بخواند اين‌ مساله‌ نمي‌ تواند تحقق‌ يابد...با حذف‌ دبيران‌ مرد از مدارس‌ خانواده‌ها مجبور به‌ پرداخت‌ هزينه‌ و به‌ كار گيري‌ اين‌ دبيران‌ به‌ صورت‌ خصوصي‌ مي‌ شوند و بنابراين‌ در ماهيت‌ قضيه‌ تفاوتي‌ حاصل‌ نمي‌ شود...به‌ نظر من‌ اگر قرار است‌ اولويتي‌ وجود داشته‌ باشد اولويت‌ با مباحث‌ معرفتي‌ و كار كردن‌ با بچه‌ها در خصوص‌ مسائل‌ ديني‌ و شناساندن‌ حدود و حريم‌ و بحثهاي‌ مربوطه‌ به‌ آنهاست‌ و اگر قرار است‌ به‌ ظواهر توجه‌ كنيم‌ بهتر است‌ پيش‌ از آن‌ امكانات‌ را به‌ درستي‌ بسنجيم‌...شايد براي‌ دبيران‌ مرد هم‌ راحت‌ تر باشد كه‌ در دبيرستانهاي‌ دخترانه‌ درس‌ ندهند اما اين‌ نياز از سوي‌ دانش‌ آموزان‌ و خانواده‌هاي‌ آنان‌ احساس‌ مي‌شود كه‌ دبيران‌ مرد بهتر مي‌توانند درس‌ را تفهيم‌ كنند و در برخي‌ رشته‌ها اين‌ دبيران‌ شاخص تر هستند...قطعا براي‌ خانواده‌ها، زن‌ بودن‌ و يا مرد بودن‌ مهم‌ نيست‌ و نبايد در اين‌ خصوص‌ تصميم‌ عجولانه‌يي‌ اتخاذ كرد...وزير بايد در خصوص‌ اينكه‌ اين‌ مساله‌ تنها يك‌ طرح‌ است‌ يا بخشنامه‌يي‌ كه‌ به‌ اجرا درآمده‌ پاسخ‌ دهد.

هادي‌ دوست‌ محمدي‌(عضو ديگر كميسيون‌ آموزش‌ و تحقيقات‌ مجلس‌):جداسازي‌ دبيران‌ مرد در هر شرايطي‌ قابل‌ اجرا نيست‌... البته‌ تحقيقات‌ جهاني‌!نشان‌ مي‌دهد كه‌ همگوني‌ جنسي‌ ميان‌ مدرس‌ و دانش‌ پذير امري‌ مثبت‌ است‌ كه‌ به‌ انگيزه‌هاي‌ تحصيلي‌ قويتر منجر مي‌شود اما درصورتي‌ كه‌ همه‌ امكانات‌ در اين‌ خصوص‌ فراهم‌ باشد...من‌ بخشي‌ ازاين‌ ماجرا را قبول‌ دارم‌ كه‌ اگر دبير دختران‌ در مدارس‌ زن‌ باشد دانش‌آموزان‌ از لحاظ‌ پوشش‌ راحت‌ تر هستند چون‌ درغير اين صورت‌ حتما بايد پوشش‌ خاصي‌ را رعايت‌ كنند.گرچه‌ معلم‌ مثل‌ پدر است‌ اما مرزهايي‌ هست‌ كه‌ بايد رعايت‌ شود و از اين‌ نظر قابل‌ قبول‌ است...اما در هر شرايطي‌ نبايد اين‌ اتفاق‌ رخ‌ دهد چون‌ در رشته‌هايي‌ ممكن‌ است‌ دبير زن‌ كم‌ داشته‌ باشيم‌ و يا اصلا نداشته‌ باشيم‌ و نبايد اجراي‌ اين‌ طرح‌ منجر به‌ لطمه‌ درسي‌ به‌ دانش‌ آموز شود.





از خروج آخرين "مجاهدافغان" از ايران بيش از چهار سال مي گذرد؛نام او"گلبدين حكمتيار" بود.حكمتيار زماني بر عليه شوروی مي جنگيد در فرداي خروج آن ها از افغانستان با برهان الدين رباني و ساير مجاهدان بر سر قدرت درگير شد،و چنان كابل را به گلوله بست كه ديگر نمي شد اثري از آباداني در آن يافت.اگر چه جمهوري اسلامي در همه سال هاي جنگ،يكي از حاميان مجاهدان افغان در نبرد با شوروي بود،بر طبق روال اين سالها بازي راواگذار كرد.اين كه چه ميزان از دلارهاي نفتي ايراني صرف تجهيز افغان ها براي جنگ با شوروي و صدور نهضت جهاني اسلام به افغانستان شد،هنوز مشخص نيست. اما معلوم است كه در سالهايي كه طالبان كابل را فتح كردند واحمد شاه مسعود به پنجشير بازگشت،ايران شد خانه امن گلبدين حكمتيار.او حتا در هنگام تشكيل دولت موقت افغان نيز از ويلايي در اطراف تهران به مخالفت با دولت موقت پرداخت.تنها پس از فشارهاي بين المللي بود كه دولت ايران به حکمتیار اعلام كرد كه مي بايست بر اساس سياست ايران دست از مخالفت با دولت موقت بردارد.خبرگزاري ايرنا در اواخر اسفند سال 80 خبر خروج گلبدين حكمتيار از ايران را منتشر كرد.گفته مي شود حكمتيار به سوداي قدرت به افغانستان بازگشته تا در اتحاد با طالب ها و القاعده كابل را فتح كند.به نظر مي رسد با خروج حكمتيار از ايران دوره مهمان نوازي مقامات ايراني نيز براي افغان ها به سر رسيده است.

چند صد هزار افغاني اما هم چنان در ايران باقي مانده اند.آنها برخلاف مجاهدان پيروز يا شكست خورده،در افغانستان چيزي ندارند تا سوداي بازگشت داشته باشند.آنها حتا چون حكمتيار در انگيزه كسب قدرت و صدارت سوداي جنگ ديگري نيز در سر ندارند.بسياري از ايشان همه چيز از خانه و خانواده و زمين و هرچه كه زماني ايشان را به افغانستان مربوط مي كرد در جريان سه دهه جنگ خانمان سوز از دست داده اند.بسياري از ايشان در ايران به دنيا آمده اند.اگرچه مهماني بر ايشان سخت گذشته اما ترجيح مي دهند تا در وطن دوم خويش ايران زندگي كنند.كمتر كسي اين روزها در كنار اخبار و اتهامات روزانه اي كه به افغان هاي ساكن ايران وارد مي شود آماري را كه معاون دفتر آسيب‌ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي آماري از كودكان كار در كشور را منتشر كرده كه بر اساس آن"پنجاه و پنج درصد كودكان كار و خيابان جمع‌آوري شده در سال گذشته از افاغنه بوده‌اند" را ديده است.كسي از خودكشي آن مرد افغان در نيريز فارس خبرندارد.او كه به خاطر ابتلا به بيماري سل و ناتواني از مراجعه براي درمان،خودش را با "يك زنجير دوچرخه حلق آويز كرد".

با آن كه پناهجويان و مهاجران افغان از نخستين سال هاي حضور در ايران بيش از هرچيز در مشاغل ساختماني و عمراني در تهران و شهرهاي بزرگي هم چون مشهد و شيراز و البته بيشتر از سوي نهادها و مراكز دولتي مورد استفاده قرار گرفته اند،و در ساير موارد نيز به همان كارهايي اشتغال داشته اند كه از آن به عنوان "مشاغل پست" نامبرده مي شود اما اكنون روزانه مسئولان كشور با ارائه آمارهايي از "فرصت هاي شغلي اشغال شده توسط اتباع افغان" سخن مي گويند.چند روز پيش،معاون سياسي امنيتي استانداري تهران،مجموع افغاني هاي ثبت‌‏نام شده و نشده در استان تهران را حدود يك ميليون نفر اعلام كرد و گفت كه "طي گزارشاتي كه در معاونت سياسي امنيتي تهيه شده،اين افراد حدود 400 هزار فرصت شغلي را در استان اشغال كرده‌‏اند".

"پانزده تا بيست هزار افغاني،بازار كار ساوه را اشغال كرده اند"،"صد هزارافغاني در كرمان فرصتهاي شغلي را در اختيار دارند"،"نود هزار كارگر افغاني ، فرصت هاي شغلي سيستان و بلوچستان را اشغال كرده اند"،"كارگران افغاني ،اشتغال داخلي را تهديد مي‌‏كنند"،"كارگران افغاني بيشترين فرصت هاي شغلي منطقه را اشغال كرده اند"،"مهمان نوازي ، بهانه مسوولان بر ادامه حضور كارگران افغاني است"،"يك صد و ده هزار افغاني ،فرصتهاي شغلي پاكدشت را غارت مي‌‏كنند"،"كارگران افغاني ، بيش از 100 هزار فرصت شغلي را در استان تهران غارت كرده‌‏اند"،"اشتغال 5 هزار افغاني در هرمزگان"،"اشتغال بيش از 15 هزاركارگر افغاني،نرخ بيكاري استان قزوين را افزايش داده است"،اين ها تنها عنوان برخي از اخباري است كه در چند ماه گذشته منتشر شده است.ادبيات به كاررفته در اين عنوان ها خود گوياي اصل ماجرا است؛"غارت فرصت هاي شغلي" در هنگامه اي كه هزاران تن از كارگران قرار دادي ايراني به دليل تصميمات غيركارشناسي در دولت به يكباره توسط كارفرمايان از كار بيكار مي شوند،مي تواند بخش بزرگي از اعتراض هاي عمومي را متوجه مهاجران افغان كند.در اين ميان اما ارائه كنندگان چنين آمارهايي فراموش كرده اند تا بگويند كه آن فرصت هاي شغلي غارت شده توسط افغان هاي ساكن ايران چه فرصت هاي شغلي بوده است.شرايطش چگونه بوده،بيمه و حقوقش چه قدر بوده و چه خطراتي داشته،چه ميزان از امنيت شغلي برخوردار بوده،و تا چه اندازه ممكن است در صورت خالي شدن چنين مشاغلي انبوه بيكاران ايراني به آنها رو بياورند.معاون سياسي استانداري تهران كه برخلاف باور عمومي معتقد است عمده اشتغال افغان ها در تهران دامپروري و كشاورزي است با آن كه گفته در صورت اخراج افغان ها از استان تهران 300 هزار فرصت شغلي براي جوانان ايراني فراهم مي شود اين را هم گفته كه"اين دو بخش اقتصادي در استان را در كوتاه مدت با خلل روبرو خواهد كرد"،و اين نظر البته درباره مشاغلي است كه معاون استاندار از آنها به عنوان دامپروري و كشاورزي نامبرده و حال آنكه "اكثر مشاغلي كه افغان ها غارت كرده اند" اين دو نيست.

معامله غريبي است با انسان فرق نمي كند كه اهل كجا و از چه تباري باشد،هركسي ممكن است مجرم يا متهم باشد،اما نسبت دادن بد ترين اتهامات به يك نژاد و ملت حتا اگر منفعت ملي هم باشد،غير انساني است به شدت غير انساني است.مسئولان جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيده اند كه افغان هاي ساكن ايران ديگر مجاهد نيستند،بلكه غارتگرند؛غارتگر فرصت هاي شغلي.

در همين باره:

مدارس خودگردان پناهندگان؛پیکار برای زنده ماندن

مهماناني كه ديگر عزيز نيستند

يك مشت افغاني/حامد قدوسي

افغان ها و ايرانيان

خون بعضی از انسان ها رنگین تر ازدیگر انسان ها است

چند وبلاگ نويس افغاني:

يادداشت هايي از كابل/سهراب كابلي

محمد كاظم كاظمي

سرخ بيدگ

و يك اشاره




به دنبال تعطيلي و پلمپ دو آموزشگاه و يك مركز عرضه آثار موسيقي در تهران،از مازندران خبر مي رسد كه"كميته مركزي مبارزه با تخلفات فرهنگي" توسط نيروي انتظامي استان، سازمان بازرگاني و اداره كل ارشاد راه اندازي شده است و ساماندهي مراكز فرهنگي را در دستور كار خود قرار داده است.به گفته محمد اسماعيل امامزاده مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي اين استان مرحله تازه اي از " مبارزه با تخلفات فرهنگي در مازندران" آغاز شده است.اگر چه وزارت ارشاد هنوز به طور رسمي تصميم خود مبني بر تشكيل "كميته هاي مبارزه با تخلفات فرهنگي" در استان هاي ديگر را اعلام نكرده اما اخبار منتشر شده از تعطيلي برخي از مراكز عرضه كالاهاي فرهنگي در استان هاي ديگر و از جمله در قم،و اصفهان حاكي از آن است كه "كميته هاي مبارزه با تخلفات فرهنگي" در ساير استان ها نيز راه اندازي و آغاز به كار كرده است.

مديركل ارشاد مازندران در اظهاراتي كه توسط خبرگزاري ايرنا منتشر شده است،از برخورد با مراكز فرهنگي كه از نظر اين اداره كل "غيرمجاز" تلقي شوند خبر داده است.محمد اسماعيل امامزاده هم چنين گفته كه"كميته مركزي مبارزه با تخلفات فرهنگي توسط نيروي انتظامي استان، سازمان بازرگاني و اين اداره كل راه اندازي شده است كه ساماندهي مراكز فرهنگي را در دستور كار خود قرار داده است".او ده روز پيش نيز به موسسات فرهنگي، آموزشگاههاي فرهنگي هنري، كانون هاي تبليغاتي، فروشگاههاي عرضه محصولات فرهنگي(ويئو كلوپ ها) تا تاريخ 30 شهريور فرصت داده بود تا نسبت به تعطيلي فعاليت خود اقدام كنند.به گفته مدير كل ارشاد مازندران،" كميته مركزي مبارزه با تخلفات فرهنگي توسط نيروي انتظامي استان، سازمان بازرگاني و اين اداره كل را ه اندازي شده است كه ساماندهي مراكز فرهنگي را در دستور كار خود قرار داده است".مديركل ارشاد مازندران به اين مراكز هشدار داده كه در صورت امتناع از تعطيلي داوطلبانه فعاليت هاي شان"علاوه بر پلمپ شدن اين مراكز صاحبان آن نيز تحت پيگرد قانوني خواهند گرفت".
اين كميته در نخستين گام اعلام كرده كه با"آموزش دهندگان موسيقي و مراكز آموزشي موسيقي،تئاتر،و هنرهاي ديگر كه تاكنون مجوزي از سوي وزارت ارشاد دريافت نكرده اند" و هم چنين مراكزي كه داراي مجوز هستند اما از آنها با عنوان "مراكز فرهنگي متخلف" نامبرده برخورد مي كند.
به رغم عدم اعلام رسمي تشكيل" كميته مبارزه با تخلفات فرهنگي" در استان هاي مختلف،وزارت ارشاد همان گونه كه مدير كل ارشاد مازندران به خبرگزاري ايرنا گفته با تشكيل چنين كميته هايي در صدد مبارزه با مراكزي است كه حتا در بسياري موارد به رغم داشتن مجوزهاي قانوني از نظر چنين كميته هايي "متخلف" به حساب مي آيند.

متن كامل



صمد آقا مي گه:هرجا بزن بزنه،پشتش بخور بخوره...


"من پشت دستم را داغ كردم كه ديگر كنسرت برگزار نكنم".اين اعتراض شهرام ناظري است به تنگ تر شدن فضاي هنري و فرهنگي كشور كه در برابر چهار هزار بيننده بر روي سن و خطاب به مخاطبانش گفته است. در روزهاي اخير خبرهاي ناخوش تري نيز از حوزه فرهنگ به گوش مي رسد؛"لغو مجوز دو مجلد از "فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران" اثر علي اشرف درويشان"،"لغو مجوز رمان اوا‌‏لونا نوشته ايزابل آلنده به ترجمه خليل رستم‌‏خاني و جلوگيري از چاپ دوم آن"،"احتمال افزايش ده درصدي قيمت کتاب به خاطر حذف يارانه كاغذ"،"احتمال واگذاري سانسور كتاب به خانه كتاب"،"پلمپ فروشگاه پنجاه و پنج ساله بتهوون"،ندادن مجوز اكران به فيلم آفسايد فيلمي كه تا يك قدمي دريافت اسكار پيش رفته"،"بازار داغ اتهام سازي براي هنرمندان و نويسندگان در رسانه هاي نزديك به دولت"،"صدور اطلاعيه وزارت ارشاد و تهديد فيلم هاي مبني بر اين كه در صورت پخش آگهي درشبكه هاي ماهواره اي مجوز اكران لغو خواهد شد".كمر فرهنگ و هنر زير سنگني بار سياست در حال خرد شدن است،و گويا در جريان انتقام خاموش از اهالي فرهنگ و هنر حالا نوبت به توليدات هنري و فرهنگي رسيده است.

ادامه



ادوار نيوز در مدت فعاليتش يك سايت خبري و تحليلي خوب بوده و كارش در انتشار اخبار دانشگاه ها كاري ستودني .حالا ظاهرا نيست.كسي مي داند چه بلايي بر سر ادوار نيوز آمده؟


اين ديگر شايعه نيست،خودم ديدم كه كيهان نوشته،و كور شوم اگر دروغ بگويم كه قرار است دبيران مرد را از دبيرستان هاي دخترانه پرت كنند بيرون.مگر كيهان شايعه هم مي نويسد! پس ايمان بياوريم به اين كه قائم مقام آموزش و پرورش فرموده اند:حذف كامل دبيران مرد از مراكز آموزش دخترانه ياد شده (منظور دبيرستان ها است فعلا)در دستور كار قرار گرفته، و در سال تحصيلي جديد اجرا خواهد شد.حسين هراتي،قائم مقام وزير آموزش و پرورش اين را گفته،لابد از تصميم گيري ها خبر دارد وگرنه براي خودش كه شايعه نمي سازد.

اين بخشي از ماجرا ست:
"با اجراي اين طرح،دبيران
زن جايگزين دبيران مرد در دبيرستان هاي دخترانه و مراكز پيش دانشگاهي مي شوند و فقط در صورتي كه امكان تأمين دبير زن به جاي دبير مرد ميسر نباشد،ناگزير از دبير مرد استفاده خواهد شد، اما حذف كامل دبيران مرد از مراكز آموزش دخترانه ياد شده در دستور كار قرار گرفته است.
قائم
مقام وزير هدف از اجراي اين طرح را سهولت در برقراري ارتباط دانش آموزان با دبيران ذكر كرد و افزود: براساس پژوهش هاي انجام گرفته دانش آموزان دختر مقاطع تحصيلي دبيرستان و پيش دانشگاهي در برقراري ارتباط با دبيران مرد موفق نبوده و مشكلات تحصيلي آنان ناشي از همين عدم ارتباط است، لذا براي جبران اين ضعف و ارتباط مثبت بين معلم و شاگرد در مقاطع تحصيلي مذكور در دبيرستان هاي دخترانه از وجود دبيران زن استفاده خواهد شد.
هراتي با
بيان اين مطلب كه اجراي اين طرح نيازمند زمان و آموزش نيروهاي لازم است، گفت: هنوز برآورد دقيقي از كمبود ناشي از اجراي اين طرح براي جذب نيروهاي زن وجود ندارد اما آنچه واضح است در رشته هايي كه در حال حاضر دبيران مرد مشغول تدريس آنها در دبيرستان هاي دخترانه هستند در سطح كشور از بين خواهران استخدام خواهيم داشت".

اين هم اصل خبر

اين كه مي گفتند انقلاب فرهنگي دوم من حالا دارم معنيش را مي فهمم.دبيران زن را در انقلاب فرهنگي اول از مدارس پسرانه انداختند بيرون،در انقلاب فرهنگي دوم دبيران مرد را از مدارس دخترانه مي اندازند بيرون.تعداد زيادي از استادان دانشگاه را در اولي انداختند بيرون،بقيه استادان دانشگاه را هم در دمي مي اندازند بيرون.در اولي انجمن اسلامي درست كردند،در دومي همان انجمن اسلامي را هم تعطيل مي كنند.در انقلاب فرهنگي اول،نصف كتاب هاي درسي را حذف كردند،در انقلاب فرهنگي دوم كلا كتاب را حذف مي كنند.

در هشت سال دوره اصلاحات؟! چقدر اين جمله تكرار شد كه "اصلاحات بازگشت ناپذير است!" خب،حالا كه نه از تاك نشان مانده و نه از تاك نشان آيا مي توان به اطلاع عموم رساند كه هيچ چيز قطعي نيست،همه چيز بازگشت پذير است،اصلاحات پيش كش. اين كاميون فرمان بريده نه ترمز دارد نه كلاچ،فقط گاز و گاز و گاز در اين جاده يك طرفه.خدا رحم كناد.






مي دانم كه اين روزها ماجراي كپي رايت و اجازه و حق مولف و اين حرف ها داغ است.اما من بي اجازه از مسعود باستاني و مهجاد مي خوام اين يادداشت مسعود،كه همين روزها بايد 74 ضربه شلاق را،به تاوان دفاعش از زندانيان سياسي و به خصوص اكبر گنجي و ناصر زرافشان تاب بياورد اين جا نقل كنم:

یادداشت زیر نوشته مسعود باستانی است.درد دل روزنامه نگاری که پس از گذران نه ماه حبس،حالا باید خودش را بسپارد دست مجری احکام و نفسش به شماره بیفتد تا 74 ضربه شلاق به پایان برسد.به جرم این که ؟؟؟

به چه جرمی...؟! مادرم می گوید:" من حاضرم طلاهایم را بفروشم تا شلاقت را بخری !" همسرم اما از او نگران تر است. صبح امروز می گفت که تمام شب گذشته اش را با خواب های پریشان شلاق خوردن من سپری کرده است و همکارانم در روزنامه های کشور هر کدام می کوشند تا به سهم خویش سخنی به همدردی بگویند . یکی از آنها که می کوشید تا با لحن طنز آمیزش اندکی از بار سختی سخنش بکاهد تاریخچه شلاق خوردن روزنامه نگاران را در این سرزمین پر سنگلاخ برایم گفت . او گفت که نخستین بار عباس معروفی نویسنده شهیر و سردبیر مجله توقیف شده " گردون " به این مجازات محکوم شد که در اثر مهاجرتش به خارج از کشور از اجرای چنین حکمی آسوده شد . نفر بعد هم در میان سیاستمداران غلامحسین کرباسچی شهردار معروف تهران بود که در دادگاه بدوی به مجازات شلاق محکوم شد اما پس از گذراندن دوران طولانی مدت حبس ظاهرا این حکم اجرا نشد و شاید اگر چنین حکمی اجرا شود من نخستین روزنامه نگاری باشم که مجبورم دردهای ناشی از ضربات تازیانه را تحمل کنم . اما یکی از دوستان به ضعف بدنی من اشاره می کند و می گوید " اگر تو 74 ضربه شلاق بخوری دیگر چیزی ازت باقی نمی ماند " دیگری نیز به دنبالش این قول را می آورد که " باید یک ماه در بستر بخوابی " و دیگری با تعجب بسیار زیادی می پرسد " تحملش را داری ...؟!" اما من این روزها خاطرات سال گذشته را با خود مرور می کنم و گه گاه به یاد زندانیانی می افتم که سال گذشته در چنین روزهایی که من در کنارشان در زندان اراک و زندان اوین گرمای تابستانی را تحمل می کردم چگونه از تعیین مجازات حبس برای روزنامه نگاری که چیزی سنگین تر از قلم را در دست نگرفته بود تعجب می کردند . یکی از آنها که گاهی روزنامه می خواند و گه گاه در هواخوری زندان با من گپ می زد و از سیاست سخن می گفت و اکبر گنجی را می شناخت از من پرسید " واقعا تنها جرم تو فعالیت روزنامه نگاری بوده است ؟ اینجا همه فکر می کنند که تو دروغ می گویی و شاید جرم ات مهریه ، نفقه و یا کلاهبرداری است ... آنها آن روزها از این که من در کنارشان حبس می کشم تعجب می کردند و با خود فکر می کنم اگر آنها شاهد شلاق خوردن من باشند تا چه حد تعجب خواهند کرد . شاید از خود خواهند پرسید : به چه جرمی ...؟!




اين پيراهن،اين پيژامه
دوتا شلوار،يك دست گرمكن
اين مسواك،اين هم خمير دندان
يك حوله،دو جفت جوراب
اين هم شعرهاي خيام
مگر مي شود فراموش كرد
اين آلبوم عكس ها،و دوربين،و ساعت شماطه دار
اين عطر هم برايم عزيز است
زير پوش را كه گذاشتم
و ژاكت و ژيلت را
يك شامپو،يك شانه
اين هم چند تا قرص و يك شيشه شربت،به درد خورد شايد
اين شناسنامه،اين هم سه بسته سيگار
خب،تكميل است ديگر
همه چيز را با خودم مي برم

فقط گذشته جا مي ماند


امروز چهار سال اكنون تمام است يعني با اين پست پنج سالگيش را آغاز مي كند.آن وقت ها اعتماد تازه راه افتاده بود.نمي دانم چرا پيمان در زندگي من حضور پر رنگي داشته بدون اين كه حضور فيزيكي زيادي داشته باشد.سه تا يادگاري برام گذاشته كه يكي را ترك كرده ام دو تا را نه.اولي سيگار،دومي كافه شوكا،سومي وبلاگ.خدا از بهشت نجاتش بدهد.شوكا را هفت سال پيش ترك كردم،ولي سيگار و وبلاگ را هنوز نه.

فاصله تولد خودم با وبلاگ اكنون سي و يك سال و سه روز است.يك جورهايي با هم تركيبي از سيزده را مي سازند.313 يا چيزي مشابه اين را.به عبارت ديگر وبلاگم،سه روز بعد از نخستين سالگرد يازده سپتامبر راه افتاد.شايد همين نحسي بود كه دو سال پس از اولين پست هايم : سكوت‌، سرشار از سخنان‌ ناگفته‌ است‌ و كلمات‌ به‌ او آرامش‌ مي‌دادند،قرعه برادران به نام من خورد و درست سه روز پيش از تولد سي و سه سالگي و شش روز پيش از تولد دو سالگي اكنون، مرا كت بسته بردند به اتاق معجزه.معلوم بود كه بالاخره يكي خنجر از پشت خواهد زد،و زده بود خنجر را.ديدم يك پروند ه رديف كرده اند براي ما كه از فعاليت راديويي؟! تا تلويزيوني و وبلاگي و اينترنتي و بر اندازي،تا شعار سازي و دختربازي و جاسوس بازي گذاشته اند توش.'گفتم برادر اين همه كار كرده ام و خودم خبرندارم،گفتند اين جا همان اتاق معجزه است ديگر خوش آمدي.(اين قسمتش را البته با نوازش و برخورد اسلامي گفتند كه تا عمر دارم يادم نرود محبت! شان).بگذريم...

گذشت.هم آن آزمون تلخ زنده بگوري اتاق معجزه و بي زماني نكبت بارش،هم اين چهارسال دلمشغولي با اكنون و هم همه آن سي و پنج سال.سخت گذشت،بعضي جاهاش خيلي سخت تر و بعضي جاهاش فقط سخت گذشت.

عين دايره است همه چيزمان.همان چهارسال پيش درباره روزنت ها و جدال تازه رسانه اي نوشته بودم،و عجيب است كه حالا هم مي توانم همان را دوباره بنويسم بدون كم و كاستي؛چرا كه در هنوز بر همان پاشنه مي چرخد."و ما دوره مي كنيم شب را و روز را، هنوز را"(احمد شاملو)

دنيا همين است ديگر.قبلا اين طور فكر مي كردم.ولي حالا مي دانم كه دنيا اين طور نيست،دنيا يك جور ديگر است.توي چهارسال خيلي چيزهاي دنيا عوض مي شود،آدم ها عوض مي شوند،خيابان ها و شهر ها عوض مي شوند،تلفن ها عوض مي شوند.افغانستان و عراق عوض مي شوند،علم عوض مي شود،تكنولوژي هم همين طور.انديشه عوض مي شود،شعر عوض مي شود،رمان عوض مي شود و تاريخ هم عوض مي شود.البته همه اين عوض شدن ها مال دنيا است،نه آن گربه ملوس كه نه جنبش مشروطه توانست عوضش كند،نه سال هاي طلايي دهه بيست،نه نهضت ملي شدن نفت،نه آن چهار دهه ي چريك ساز،نه بهمن 57 و نه حتا آن نه بزرگ در دوم خرداد هفتاد و شش.من اين را يك مقدار دير فهميدم البته اما فهميدم.با جلال به هر دري زديم دنيا را عوض كنيم نشد/حتا روي جلد مجله هم عوض نشد.

وبلاگ مي نويسم حالا،پس هستم.پس هنوز مي توانم بنويسم حتا اگر گزمه هاي مست از نور،تاريخ تاريك را به صداي بلند در كوچه ها بخوانند.اين وبلاگ نور افكن نيست،چراغ دستي هم نيست،اين را ديگر خوب مي دانم،ولي مي تواند شمعي باشد گيرم كه در باد و در معرض توفانها.



روزنامه شرق،به نسل دوم روزنامه هاي اصلاح طلب تعلق دارد.اين نسل پس از توقيف فله اي مطبوعات در ارديبهشت سال 79 به تدريج توانستند در فاصله سال هاي 81 به بعدازخاكستر روزنامه هاي نسل اول سر بر آرند.

روزنامه هاي شرق،اعتماد ،كارگزاران،اعتماد ملي، اقبال، ياس نو،وقايع اتفاقيه،سرمايه و چند روزنامه ديگر برخي از مشهورترين روزنامه هاي اين نسل اند.با اين حال سه روزنامه ياس نو،اقبال و وقايع اتفاقيه هر كدام در بزنگاهي حساس و پيش از آن كه راستگرايان امورات دولت را در دست بگيرند،توسط قوه قضاييه و در ادامه توقيف هاي پرشمار پيشين از انتشار بازماندند،و اكنون تنها نامي از آنها در كنار روزنامه هايي چون صبح جامعه،توس،نشاط،اخبار اقتصاد،خرداد،فتح،آفتاب امروز،آزاد،بنيان،دوران امروز،بهار،و چندين روزنامه توقيف شده ديگر در تاريخ مطبوعات ايران باقي است.

از نيمه سال هشتاد گروهي از روزنامه نگاران جواني كه پيشتر تجربه روزنامه نگاري در روزنامه هاي توقيف شده را داشتند در روزنامه همشهري گرد آمدند.آنها ابتدا همشهري ماه را به سردبيري محمد قوچاني منتشر كردند،و اندكي بعد ضمائمي هفتگي با عنوان همشهري تهران را.اندكي بعد بخشي ازروزنامه همشهري با عنوان همشهري جهان،كه به همشري دو نيز شهرت يافت توسط همين گروه از روزنامه نگاران منتشر شد.با ورود راستگرايان به شوراي شهر تهران،معلوم بود كه همشهري نيز دستخوش تغييراتي اساسي خواهد شد.محمد عطريانفر،از اعضاي حزب كارگزاران و از نزديكان هاشمي رفسنجاني كه مديريت روزنامه همشهري را نيز بر عهده داشت،همزمان با اين تغييرات اقدام با تيم همشهري دو ترتيب انتشار روزنامه شرق را داد.شرق در زماني كوتاه توانست با هدف قرار دادن روشنفكران و نخبگان در ميان اين گروه محبوبيتي پيدا كند و در فضايي كه تريبوني وجود نداشت به تريبون نخبگان كشور بدل شود.محمد قوچاني سردبير جوان روزنامه شرق،در نخستين شماره اين روزنامه با انتشار سرمقاله اي اعلام كرد كه شرق براي ماندن آمده است.تيم روزنامه نگاران شرق به رغم جواني با تجربه اي كه در جريان سالهاي طلايي،تراژيك مطبوعات پس از انقلاب به دست آورده بود در سه سال گذشته تلاش كرد تا در بزنگاه هاي حساس ماندن را بر هر چيزي ترجيح دهد.هم از اين رو بود كه در يكي دو سال گذشته،بسياري عنوان "روزنامه محافظه كار" را به شرق دادند و حتا برخي جايگاه اين روزنامه را به تريبون اطرافيان هاشمي تقليل دادند.اما اين همه واقعيت نبود چرا كه با تغيير تركيب مجلس به نفع راستگرايان و در نهايت فتح قوه مجريه از سوي آنها كار بر روزنامه نگاران در ايران به مراتب دشوار تر شده است.اگر تا يك سال پيش دولت كمكي به روزنامه هاي نيمه مستقل نمي كرد لااقل فشار بر آنها را تشديد نمي كرد.وقتي حسين صفار هرندي،سردبير پيشين روزنامه كيهان به منظور "رصد تهاجم فرهنگي" به وزارت ارشاد وارد شد و خطاب به مطبوعات اعلام كرد كه "همان مطبوعاتي كه به‌اين مطالب‌دامن مي‌زنند بارها شنيده‌ايد كه مي‌گويند رسالت ما چنين است، رسالت را از كجا آورده‌ايد؟ رسالت كه از آن انبياي الهي است، شما چه كاره‌ايد؟"

با اين حساب مي شد پيش بيني كرد كه روزنامه اي كه بخواهد بماند بايد خودش را با اراده مسئولان جديد اين وزارتخانه كنار بيايد يا آن كه عطاي رسالت مطبوعاتي را به لقايش ببخشد و درش را تخته كند كه وگرنه درش تخته خواهد شد.

سياسي اما حرفه اي

اگر چه در دنياي امروز،ده ها روزنامه و انتشارات و موسسه فرهنگي مي توان سراغ گرفت كه عمرشان به صد و دويست سال برسد،اما در ايران ماجرا تا حد زيادي متفاوت است.ديرسال ترين روزنامه هاي ايراني يعني كيهان و اطلاعات اگر چه تا پيش از انقلاب،لااقل از باب خرج و دخل جزء روزنامه هاي خصوصي به شمار مي آمدند اما در فردا روز انقلاب سرنوشت ديگري يافتند و پس از مصادره به عنوان اموال عمومي تحت اختيار ولي فقيه در آمدند.به زباني ديگر،آن دو روزنامه به خاطر همراهي با حكومت پيشين از خصوصي بودن در آمده و به رسانه اي حكومتي بدل شدند.سرنوشتي كه مشهور ترين بنگاه هاي نشر كتاب از جمله امير كبير و بنگاه نشر و ترجمه،فرانكلين،و ديگران يافتند.تا سال 76 روال انتشار روزنامه همان شد كه همه دولتي باشند،و اگر در مواردي چون رسالت يا جمهوري اسلامي در ظاهر دولتي نبودند به بخشي از حكومت تعلق داشتند.روزنامه جهان اسلام،و سلام در اين ميان يك استثنا بودند كه در اوايل دهه هفتاد به عنوان تريبون بخشي از حاكميت به حاشيه رانده شده منتشر شدند.

در سالهاي پس از دوم خرداد،شايد در صورت تداوم انتشار روزنامه هايي كه اندكي بعد توقيف شدند عرصه فرهنگ امكان تجربه فعاليت مستقل را مي يافت اما آن روزنامه ها نيز فارغ از خط مشي اصلاحطلبانه هرگز به عنوان روزنامه هاي مستقل به حساب نيامدند چرا كه ناشران آنها مجال حرفه اي شدن را نيافتند.از آن ميان اما ناشر روزنامه هاي خرداد و فتح كه اين مجال را يافت تا در تداوم فعاليت خود به سوي حرفه اي شدن گام بردارد.انتشار همشهري ماه،همشهري محله،و همشهري دو اين فرصت را به علي خدابخش داد تا به عنوان يك ناشر حرفه اي روزنامه تيمي از روزنامه نگاران را گرد آورد كه در سه سال گذشته روزنامه شرق را منتشر كردند.شرق البته نزديكي هاي بسياري به كارگزاران سازندگي داشت به ويژه در خط مشي اقتصادي.انتساب اين روزنامه به هاشمي رفسنجاني به ويژه زماني قوت گرفت كه شرق توانست از توقيف همزمان با روزنامه ياس نو،و برخلاف آن خلاص شود.با اين همه در بخش فرهنگ اين روزنامه،به روشنفكران و دگر انديشان مجال سخن گفتن داد همان طور كه در حوزه انديشه.نزديكي به ملي مذهبي ها،حمايت از حقوق بشر و انتشار اخبار زندانيان سياسي حتا به فرض انتساب آن به كارگزاران،اين مجال را به شرق داد كه در حوزه اطلاع رساني عنوان حرفه اي ترين روزنامه را به خود اختصاص دهد.روزنامه اي كه بسياري از آن به عنوان "مجله اي روزانه" ياد مي كردند.پايان شرق اما پايان غم انگيزي است چرا كه از يك سو،اين روزنامه به واسطه آن چه "تدبير براي بقا" مي توان ناميد در پاره اي موارد پسوند "محافظه كار" را گرفت،همان گونه كه رسانه هاي راستگرايان تندرو در اين چند ماه "رقص شرق براي غرب" را به آن منتسب كردند.



روزنامه شرق همزمان با آغاز چهارمين سال انتشارش توقيف شد.تخته كردن در هر روزنامه اي نشان مي دهد كه قدرت و صاحبان آن تحمل شان كم و كمتر شده است.حالا كه شرق را با آن همه مراقبت يا محافظه كاري هم توقيف كردند يك پيام آشكار و روشن دارد اين كه مقامات كشور ديگر تحمل هيچ حرف و حديثي را ندارند الا تملق خودشان را.
پشت هر روزنامه اي كه توقيف مي شود تعداد زيادي انسان از حروف چين و صفحه بند و ناظر چاپ و پيك موتوري گرفته تا خبرنگار و روزنامه نگار و دبير سرويس و مسئول صفحه تا بچه هاي توزيع و آگهي ها بيكار و در واقع بلاتكليف مي شوند از اين كه گروهي از بهترين دوستان من و ما حالا بيكار شده اند متاسفم به خصوص دوستان عزيزي كه در گروه فرهنگي شرق هميشه سعي كردند كه بدون توجه به خط كشي هاي معمول در اين حوزه كار خودشان را به شكلي حرفه اي پيش ببرند.
فشار زيادي از چند ماه پيش بر روي شرق بود تقريبا هر روز روزنامه هاي رسالت و كيهان يك خبري يادداشتي براي كوبيدن شرق داشتند.
نكته ديگري كه در جريان توقيف شرق رخ داده،و قابل تامل است بازگشت هيات نظارت بر مطبوعات به نقشي است كه در شالهاي پيش از 76 داشت،چرا كه اين هيات نظارت است كه شرق را توقيف كرده و نه قوه قضاييه.به نظر مي رسد كه پذيرفتن مسئوليت توقيف روزنامه ها و مطبوعات توسط هيات نظارت مي تواند باري از دوش قوه قضاييه بر دارد و احتمالا به همين منظور هم مدتي است كه هيات نظارت خود اقدام به چنين برخورد هايي مي كند .
هيات نظارت هياتي است مركب از نمايندگان مجلس،قوه قضاييه،و دولت و حتا مديران مسئول مطبوعات نيز يك نماينده در آن دارند،البته روزنامه نگاران و خبرنگاران طبق معمول هيچ نماينده اي در چنين هياتي ندارند و به نظر مي رسد كه در يك صد سال آينده هم نماينده روزنامه نگاران و خبرنگاران را به اين هيات راه نخواهند داد.پس ديگر سخن از وجود يك طيف يا گروه يا اراده در قوه قضاييه براي توقيف يا برخورد با مطبوعات نيست بلكه نظر هيات نظارت را مي توان نظر حكومت بر شمرد.
نتيجه گيري سياسي:با توجه به در پيش بودن انتخابات خبرگان و شوراها به نظر مي رسد توقيف شرق به واسطه نزديكي آن با اطافيان هاشمي رفسنجاني يك پيام هم براي رييس مجمع تشخيص مصلحت دارد راستگرايان هاشمي را بدون اطرافيانش مي خواهند.:
شونصد تا خبر تكميلي كه البته هيچ كدام براي بچه هاي شرق،روزنامه نمي شود.


مرگ والله فيض مهدوي زنداني سياسي كه به اعتصاب غذا دست زده بود پس از چند روز تاييد شد.
سازمان ديده بان حقوق بشر هم با انتشار بيانه اي اعلام كرد كه مرگ دو زنداني سياسي در كمتر از پنج هفته نشان مي دهد كه سلامت و امنيت جاني زندانيان سياسي ايراني در معرض خطر جدي است.والي الله فيض مهدوي و اكبر محمدي دو زنداني مورد اشاره سازمان ديده بان حقوق بشر هر دو در زندان جان باخته اند.
ديده بان حقوق بشر تحقيق مستقل و بي طرفانه درباره مرگ اكبر محمدي و فيض مهدوي در داخل زندان را ضروري دانسته است.


يك سال پيش توي همچين روزهايي حسين صفارهرندي كه تازه شده بود وزير ارشاد گفته بود كه فرهنگ بايد به جايگاه اصلي خودش دست پيدا بكنه.
بعد هم علي رضا مختار پور كه در دوره وزارت ميرسليم رييس اداره ويژه كتاب بود و دوران سياهي را در سالهاي 74 و 75 براي كتاب خلق كرده بود را به خاطر حسن سابقه در رساندن كتاب در آن سال ها به جايگاه واقعي اش(بخوانيد تخته كردن) به معاونت مطبوعاتي منصوب كرد.
مختارپور همان اويل كه شد معاون مطبوعاتي گفته بود كه مطبوعات بايد به جايگاه اصلي خود دست پيدا كنند.نتيجه اش شد همان چيزي كه ملاحظه مي فرماييد.
حالا جناب محسن پرويز هم كه چند ماهي از معاون شدنش گذشته،
فرمايشاتي درباب كتاب داشته و از جمله گفته:
"اميدوارم كه به زودي كتاب به جايگاه واقعي خود دست پيدا كند و از حالت غربتي كه به سر مي‌‏برد خارج شود".
"بايد كتاب‌‏هاي كودك و نوجوان ما به سمتي برود كه اين آثار را بتوانيم در سطح بين‌‏المللي معرفي كنيم و به جايگاه مناسبي در اين عرصه دست پيدا كنيم ".
"بايد شرايطي فراهم شود تا كتاب‌‏هاي مناسب در عرصه كودك و نوجوان شناسايي و به زبان هاي ديگر ترجمه شوند تا بتوانيم اين آثار را به كشورهاي دنيا معرفي كنيم".
"بايد شرايطي فراهم شود كه ارتباط ميان دست اندركاران كتاب هر روز بهتر شود و اين زمينه نيز در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي وجود دارد كه از نقطه نظرات آنها براي بهتر شدن شرايط موجود استفاده كنيم".

با اين حساب مي شود از همين حالا فاتحه همان چند عنوان كتابي را هم كه قبلا مي توانستند از تيغ سانسور جان در ببرند را خواند.بيچاره كتاب.


اين ماجراي پرونده ساختگي و البته فاجعه باري كه براي ما ساختند دوباره دارد جالب مي شود.آقاي هاشمي شاهرودي در ديداري كه ما با او در 22 دي ماه 83 داشتيم وقتي شرح كوتاهي از آنچه بر من و دوستان ديگر گذشته را شنيد تاكيد كرد كه نه تنها آن اتهامات و اعترافات باطل است بلكه قول داد كه با عوامل آن ماجرا و درهر جايگاهي باشند برخورد كند.كميته ويژه براي بررسي ماجرا هم تشكيل داد و كلي بعد از آن درباره حقوق شهروندي و اين طور داستان ها در مملكت صحبت شد.بعد از چند ماه معلوم شد كه چهار نفر هنوز پرونده شان باز هست كه اسامي آن چهار نفر را اعلام نكردند.حالا هم كه مي گويند بيايد دادگاه.در آن ماجرا فجايعي اتفاق افتاد كه اگر يك گوشه اش را بخواهم روايت كنم دنيا به روح استالين مرحوم دورود خواهد فرستاد كه چه مرد شريفي بوده.





از جمله مواهب نامه هاي شگفت انگيز و نطق هاي خاطره انگيز و هاله هاي دل انگيز وپيشنهاداتي چند براي اداره بهتر دنيا و مناظره هاي بدون سانسور يكي هم مي شود اين


عجب ماجرايي شده.تا ميام يك كمي كار دل بكنم دوباره اين سياست مياد سراغم.حالا هم كه خبر برگزاري دادگاه رسيده،اون هم ششم آبان.خدا به خير بگذراند.ولي ظاهرا بايد خودم را براي دفاع آماده كنم.


 
Copyright © اکنون .All rights reserved
Save This