درباره عدالت هم خیلی چیزها می شود نوشت،اما به نظرم الان مبارزه ای که برای گسترش عدالت شروع شده،یک مبارزه بی امانی است.و چون بی امان است و اصول انقلابی بر آن حاکم است پس برای برقراری عدالت واقعی در تهران گدایان را جمع کرده اند،و قرار است در شهرستان ها هم همین کار را بکنند ایشالا،تا عدالت هم خودش شرمنده بشود،و بیاید سراسر مملکت را فرا بگیرد.رسانه های محترم عدالت طلب برای توجیه طرح عدالت گستری به وسیله جمع آوری گدایان پیش خبر و پس خبر بعلاوه کلی جایز به خودشان دادند تا حالا.یک نمونه اش همین جا هست،ببینید این مدیر کل عدالت دوست چی گفته:

مديرکل اموراجتماعى استاندارى تهران ازمتکديان به عنوان غنى‌ترين افراد جامعه ياد کرد وبا اشاره به انتقال727 متکدى به مرکزنگهدارى موقت اسلامشهرازمجموع بيش از900 متکدى جمع‌آورى شده ازآغاز طرح ساماندهى تا کنون اعلام کرد: 180 نفرازاين تعداد داراى سابقه کيفرى مسلم هستند. ابراهيم رضوانى‌فر درجريان بازديد از اردوگاه(منظور زندان هست)نگهدارى موقت متکديان اسلامشهر همچنين درآمد ماهى يک ميليون و500 هزارتومان متکديان را يادآورشد وگفت: ازجيب يکى ازمتکديان 2ميليون و 800 هزارتومان تراول چک درحال تکديگرى کشف شده است.وى با اشاره به اين که هيچ يک ازافراد نگهدارى شده دراين مرکزبه تکديگرى اعتراف نمى‌کنند،افزود:تراولهای 20 و حتي200 هزارتوماني، پول خرد متکديان جمع‌آورى شده است،و طلا وجواهرات ونسخه‌هاى پزشکى زيادى ازجيب آنها يافت مى‌شود.به گفته وى به همراه داشتن شيرخواران مسموم شده با قرص‌هاى خواب‌آور، معلولان ونيزدردست داشتن نسخه‌هاى درماني، ازشگردهاى متکديان براى جلب ترحم مردم است. مديرکل امور اجتماعى استاندارى تهران به ورود متکديان اتباع بيگانه به خاک کشورازمرز زاهدان و ازطريق باندهاى حرفه‌اى اشاره کرد و گفت:اين افراد با هدايت باندها جهت تکديگرى به سطح شهرها منتقل مى‌شوند وحقوق بگيرپايانه‌هاى خود هستند.

جالبترین قسمت قضیه اما این جاست که همین دو روز پیش مدیر کل کمیته امداد تهران اعلام کرد که تهرانی ها در سال 84 ،یازده میلیارد تومان در صندوق صدقات ریخته اند.
یکی از گدایان تهران که برای توسعه عدالت و رفع فقر در اقامتگاه موقت گدایان اسلامشهر! سکنا گزیده در هنگام بازدید آقای مدیر کل مهرورز بر وزن بهورز زمان طاغوت! ایشان را دعا کرده و گفته:ما چلچراغ شما را می بینیم،چرا شما طاقت چراغ نفتی ما ندارید!


نمی دانم اگر آقا نیما،نیمای بزرگ،اگر بود به این آقای جمهوری اسلامی،منظورم روزنامه است،چی می گفت.شعر آی آدم ها را برداشته اند و با کلی غلط چاپ کرده اند،ولی بدترین قسمت کارشان آن جایی است که تحریف کرده اند شعر نیما را آن هم در یک روز روشن،که عدالت همین طور توی هوای دارد خفه می کند مردم را.واقعا این ها چی فکر می کنند که بر داشته اند، آی آدم ها در شعر نیما را تبدیل کرده اند به آی آدم هالله.
آیا این یک اشتباه چاپی است،یا به این وسیله می خواهند بگویند که نیما یوشیج هم یک برادر بود.شاید هم به نظرشان رسیده که سانسور کافی نیست،بد نیست تحریف را هم ببندند تنگش تا دیگر همه چیز را به گند کشیده باشند.


اول:
ژیلا بنی یعقوب و بهمن احمدی دو روزنامه نگارند.مثل مهرداد و مانا و مثل آرش،مثل آن شانزده روزنامه نگاری که در مناطق آذری نشین بازداشت شده اند.همه این ها روزنامه نگارند.یک روزنامه نگار دنبال قدرت نیست،یک روزنامه نگار می داند که صندلی قدرت لرزان است همیشه.یک روزنامه نگار فقط روزنامه نگار است،دوست کلمه و آزادی است،و دوست انسان.یک صد سال است که قدرت از فهم همین نکته بدیهی عاجز است.یک صد سال است که تقی به توقی بخورد گزمه ها یک راست میروند سراغ روزنامه نگار و نویسنده.سیاستمدار با سیاسی نویس فرق دارد.سیاستمداردنبال آن صندلی شوم قدرت است که به هیچ کس وفا نکرده و نمی کند.روزنامه نگار دنبال مهار قدرت.چه قدر باید همین را تکرار کنیم،یک صد سال کافی نیست.
دویم:
"ما وظیفه برخورد با این تجمع غیرقانونی را داشتیم و به دلیل مراعات مسائل شرعی و دینی و به دلیل حضور زنان در این تجمع از نیروی پلیس زن استفاده کردیم"
این که سرکوب یک تجمع مسالمت آمیز چگونه می تواند به یک وظیفه تبدیل شود،برایم جالب است.و چون هرچه گشتم توی همین قوانین فعلی هم چیزی درباره حمله با باتوم و کتک و بزن و بکوب به تجمعی که هنوز شکل نگرفته،چیزی ندیدم،به نظرم رسید که وظیفه مورد نظر حضرات منشا قانونی ندارد.و چون منشا قانونی ندارد پس یا دستوری بوده،یا همان که این سال ها می گویند خودسرانه.اگر دستوری بوده،خوب می شد که همین مسئول اطلاع رسانی درباره این که چه کسی این دستور را داده هم کمی اطلاع رسانی می کرد.اگر خودسرانه بوده که جوابش را همه می دانند،دیگر نیازی به توضیح نیست.
وقتی از تجمع غیرقانونی حرف می زنیم باید ببینیم که قانون چه تجمعی را غیرقانونی دانسته.اصل بیست و هفت قانون اساسی فعلی می گوید: تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.
پس تجمعی که قرار بوده در صورت تشکیل در آن گروهی از زنان به قوانین تبعیض آمیز زنان اعتراض کنند،و قرار هم بوده مسالمت آمیز،بدون شعار و با آرامش برگزار شود،مشمول همین تجمعات قانونی مورد نظر اصل بیست و هفت هست،و برگزاری آن آزاد.
چگونه می شود کسانی از قانون حرف بزنند،و ظیفه را به رخ بکشند،ولی کتاب قانون را ورق نزده باشند.


وهاله ای از نور آمد از دور،و چون از غار بیرون شد،دید چماق کهنه شده است دیگر.پس خواست که معجزتی کند،چماق را فوتی بکرد،و باتوم در دست خود،وهمراهان دید.پس آن گاه هر چه زن دید،بکوفت و بروفت،به انتقام آن سیب که حوا بخورد،و بهشت از او بستاند.آن گاه بانگ بر آمد که آن ها را در مینی بوس(همان اراده سابق) جمع کن،و برای خدمت رسانی به اوین فرست.که خوش جایی است اوین،و حیف باشد هر آن که در این ملک زاد،اوین ندیده از جهان فرو بندد چشم.
پس چون تعداد کافی ندید اندکی صبر پیشه کرد تا باقی در رسند.آن گاه ایشان نیز فراخواند،و چون نشنیده گرفتند این دعوی را،هاله از خود پرسید که چون کنم.الهام آمد که هدایت شان کن به باتوم،و ضربتی بر سر و کول و کمرشان بنشان تا دعوت تو بگوش گیرند،پس به مینی بوس اندر شوند.همین کار کرد،و جملگی همراهان نیز باتوم به کول و کمر و اگر دست می داد بر سر و صورت مجتمعان کوبیدند تا در مینی بوس اندر شدند.آنگاه راه اوین در پیش گرفت و در آن جا هفت روز خدمت شان می کرد بندگان را به هوای پاک و به فراخور پرونده ای ساخت همی.
روزی از جمله روزها،که عدد هفتاد و عدادشان هفتاد،به کیفیت هتل پنج ستاره می بود در اوین،ملا نصرالدین را گذر افتاد که ای هاله چه می کنی.آن سه گیلو گوشت که فرستادم بیاور کباب کنیم و به رگ زنیم.
هاله گفت:معجزتی را در کارم.
ملا گفت چه معجزتی؟
هاله گفت:جمله مطبوعه ها به شبی هدایت به کردم، به چند چشمه در آن جا که می دانی.
ملاگفت:دو دیگر؟
هاله گفت:و جمله اصلاح طلبان در خواب.و جمله کارگران بی کار چنان که یک صد هزار در دو ماه.و گرانی افزون کردم نان را،لپه و لوبیا و پنیر را.و انگور و سیب ترش را از برادران لبنان که بی پول گشته همی بودند،به پول نفت برگرفته و بر سر سفره آوردم.
ملا گفت عجب!
هاله گفت:یادت آید صبح گاهان چند ماه پیش همی،که منصور اصانلو و جمله یاران خاموش کردم همی.
ملا گفت:آری.
هاله گفت:تها مانده بود بیست حوا که ناراضی بودند همی از قانون و تبعیض.پس به میدان اندر شدم و به معجزتی هفتاد تن هدایت کرده به مینی بوس اندر،و اکنون به این جا آوردمی که خدمت شان کنم.
ملا گفت:چگونه است که بیست حوا معترض شدند و تو هفتاد بگرفتی و هدایت کردی.
هاله گفت:به معجزتی که نشاید گفت،که فرق من و تو همین باشد.
ملا گفت عجب!
هاله گفت:یادت هست که سه کیلو گوشت فرستاده بودی کباب کنیم.
ملا گفت:آری
هاله گفت:وقتی دست به کار این معجزت دویم شنبه بودم،این گربه که می بینی،گوشت ها بربود و بخورد.
پس ملا دست به کار شد،و گربه برگرفت و بکشید با تراوزی عدلیه که میزان بود(مثلا).دید گربه سه کیلو دارد.رو کرد به هاله و گفت:
ای هاله عزیزتر ز جان.این گربه که روی هم سه کیلو بیشتر نباشد.
هاله گفت:همین گربه بود ای ملا که سه کیلو گوشت را بخورد.
ملا به فکر اندر شد،و چون بیرون آمد از اندیشه گفت:اگر این گوشت است،پس گربه کو.و اگر این گربه است،پس گوشت کو.
هاله لب به خنده بر گشود،و بانگ برداشت که:ای ملا! اکنون تو نیز بر معجزت من آگاه شدی.من آنم که توانم سه کیلو گوشت را در گربه فراموش گردانم.و آن که از بیست حوا،هفتاد تن را هدایت کنم به اوین.اکنون برو و در جمله سخنرانی ها ذکر من گو مر چو دیوان حسابات،که نشانه پیامبری ام را بدید و سوراخ گشاد جیب همراهانم را نه.


چند وقتی بیشتر از نوشتن وبلاگ،خواننده شدم.سعی کردم تا با این کار از بیرون به نوشته های دوستان وبلاگ نویسم،نگاه کنم.
بنا بر داوری و این طور حرف ها هم نیست اما نتیجه این خواننده بودن،یافته هایی است درسه ماجرای بازداشت رامین جهانبگلو،کاریکاتورایران جمعه واعتراض درآذربایجان،واعتراضات دانشجویی:
درماجرای بازداشت جهانبگلو؛به وضوح نوعی از خود سانسوری در وبلاگ ها دیده می شود،و این خودسانسوری در بخشی از وبلاگ هایی که مدعی اندیشه ورزی و مفهم سازی،و این طور حرف ها هستند،پر رنگ تر بوده و هست.در این مورد حتا وبلاگ هایی که نویسندگان آن در خارج از کشور اقامت دارند،به این خودسانسوری تن داده اند.و به نظر می رسد که دلیلش تنها فشار یا نگرانی از عواقب نوشتن در این باره نیست.
در جریان کاریکاتور ایران جمعه و اعتراض مردم آذربایجان؛دو اتفاق افتاد که تنها در سه سانت با هم اشتراک داشتند.اما آن هایی که مسئول اصلی مطالبات انباشته مردم به خصوص در مناطق قومیت نشین و از جمله آذربایجان بودند،با گرد و خاک،جاخالی دادند.آن ها با بازداشت مهرداد قاسم فر،و مانا نیستانی تلاش کردند مردم و روزنامه نگاران را در برابر هم قرار بدهند.در وبلاگ ها نیز این اتفاق تکرار شد.حالا هم که بر اساس خبرهای منتشر شده،چندین روزنامه نگار در مناطق آذری نشین بازداشت شده اند،و البته تعداد زیادی از مردم، و چهره های فرهنگی،اجتماعی آذربایجان.برخی از وبلاگ نویسان هم در این میان به خاطر حمایت از مهرداد و مانا،در یک طرف ماجرا قرار گرفتند،و حق قانونی اعتراض را که حتا در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم بر آن تاکید شده فراموش کردند،و گاهی به شدید ترین الفاظ معترضان به نادیده گرفتن حقوق قومیت ها در طی سالیان دراز را مورد نوازش قرار دادند!آنها فراموش کردند که مهرداد و مانا این وسط قربانی جریانی شده اند که چند رسانه متعلق به راستگرایان تندرو در فاصله جمعه 22 اردیبهشت تا چهارشنبه دوم خرداد ماه،بیشتر از هرکسی به آن دامن زدند،دلیلش هم این بود که وزیر ارشاد با مدیر عامل خبرگزاری اختلاف داشته اند در این چند ماه که از آغاز به کارشان گذشته است.کوتاهی برخی مقامات که حتا هشدار برخی از اعضای مجلس در باره احتمال بروز یک بحران در این مناطق را نادیده گرفتند،نیز این وسط فراموش شد.و مهم تر از همه فراموش شد که روزنامه ایران هم به رغم حضور تعدادی از روزنامه نگاران اصلاح طلب درآن،رسانه رسمی دولت است،همان طور که در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی،و هاشمی رقسنجانی نیز بود.در آن سوی ماجرا هم روزنامه نگاران نخستین قربانیان واکسینه کردن جنبش قومیت ها شده اند در این چند هفته.جنبشی که در طول دهه های اخیر،حتا اجرای همان قانون اساسی جمهوری اسلامی هم می توانست لااقل کف خواسته های آن را برآورده کند،و از میزان نیروی گریز از مرکز آن بکاهد.در همین ماجرا ،و براساس خبرهای منتشر شده دست کم 16 روزنامه نگار در مناطق آذری نشین بازداشت شده اند.
در ماجرای دانشگاه ها؛از چند ماه پیش،پادگان کردن دانشگاه در دستور کار حضرات قرار گرفته است.اگر چه پیشتر موازی سازی در دانشگاه منجر به ایجاد جامعه اسلامی دانشجویان به موازات انجمن های اسلامی شده بود،این بار اما درصدد جایگزین کردن بسیج دانشجویی به جای این هر دو بر آمده اند.دانشجویان در اعتراض به این روند،تجمعاتی برگزار کردند.جریان بازداشت ها به گونه ای بوده که دانشجویان وبلاگ نویس،و دانشجویانی که کار رسانه ای می کنند،بیشتر از همه تحت فشار قرار گرفته اند.اسامی چند دانشجویی که وبلاگ نویس هم هستند توسط رسانه های راستگرا به عنوان عامل این اعتراضات تکرار می شود،و عابد توانچه یکی از این دانشجویان وبلاگ نویس بازداشت شده است.
در وبلاگ ها اما کمتر به این مسئله توجه شده،و بازتاب برخورد با دانشجویان وبلاگ نویس مورد توجه وبلاگ نویسان قرار نگرفته است.هر یک از این موارد را می شود مستند کرد به پست های تعدادی از وبلاگ ها در هفته های اخیر.اصل سه ماجرایی که درباره آن ها نوشتم،نیز گسترده تر و فراتر از آنی است که بخواهم،این جا درباره اش بنویسم.
به نظرم حالا وقت مناسبی است برای طرح چند پرسش،درباره وبلاگ نویسی و نقش وبلاگ نویسان در عرصه عمومی،هرچند وبلاگ یک رسانه شخصی است:
1.آیا باید در نگاه به وبلاگ به عنوان رسانه ای بدون سانسور،لااقل در مدل ایرانی اش تجدید نظر کرد،و پذیرفت که سانسور در وبلاگ ها نیز حکومت خویش را آغاز کرده است؟
2.آیا وبلاگ نویسی فارسی به دلیل نسبتش با روزنامه نگاری،و این که گسترش آن مولود سرکوب مطبوعات نیمه مستقل در سال های اخیر بوده،اکنون تابعی از روزنامه نگاری ایرانی است؟
3.آیا خودسانسوری در وبلاگ نویسی ناشی از گسترش خود سانسوری در روزنامه نگاری است،یا آن که باید آن را به عوامل اجتماعی و تاریخی نسبت داد،و با چنین عیاری آن را سنجید؟
4.آیا وبلاگ های فارسی،نمایه ای از گرایش های اجتماعی،فرهنگی،و سیاسی موجود در جامعه ایرانیان هستند؟
5.آیا وبلاگ های فارسی نماینده همه طبقات ایرانی هستند؟
6.آیا بی مرکز بودن وبلاگ،می تواند آن را از یک رسانه تاثر گذار به یک رسانه تاثیر پذیر تبدیل کند؟
7.و آخر این که آیا ذات دموکراتیک وبلاگ،می تواند آن را به ضد دموکراسی تبدیل کند؟


حالا که آمده ای مرخصی دلم کمی آرام گرفته عزیز.چندی پیش دلم برایت تنگ شده بود.این روزها دل و دماغ این جا نوشتن ندارم،می دانم تو اگر باز وبلاگ می نوشتی مثل همان روزها که می نوشتی حتما درباره رامین جهانبگلو،چند پست می نوشتی.برای این برو بچه های دانشجو که همین جوری دارند سر به سرشان می گذارند،و همان ماجرای همیشگی را سر شان پیاده می کنند باز.درباره دانشجویی که توی وبلاگش درباره اعتراضات صنفی دانشگاهش نوشت و حالا رفته همان جایی که تا چندی پیش گنجی بود،حتما می نوشتی.فکر کنم اگر قرار بود بنویسی درباره خیلی چیزهای دیگر هم می نوشتی،درباره این همه آدم که همین جور بندی شده اند.منظورم اصلا این نیست که توی این روزگار نامراد که زخمش را بر تو زده،برداری و باز بنویسی.تو دین ات را ادا کرده ای.این بند و آن برادر که در دل خاک جا گذاشته ای خودش نشان ادای دین تو ست،و رنجی که می بری.این سطرها را برای تو نوشتم که بخوانی،و بدانی که دلم پیش توست.پیش آن قلابی که قرار بود با چند رفیق عزیز دیگر بر داریم و برویم ماهیگیری،خودمان اما ماهی شدیم و نشد که برویم.دو سال می شود حالا.این ها را نوشتم تا بگویم ،اگر چه تاریخ ما تاریخ فراموشی است،ولی ما که فراموش کار نیستیم،هستیم؟ و قرار نیست همدیگر را فراموش کنیم،همان طور که تو در آن تاریکی ها که گذشت،فراموشم نکردی،فراموشت نکرده ام،نمی کنم.نه تو را،نه آن زخم و زخم ها را،در این پیچ و خم ها.


دل و دماغی نیست برای نوشتن.یک مقداریش بر می گردد به این همه ماجرای متراکم و یک مقدارش هم برمی گردد به نوشته های عجیب و غیر دقیق دیگران که رغبت نوشتن را از آدم می گیره.نمی دونم چرا بعضی ها این قدر کلیشه ای نگاه می کنند به قضایا.


 
Copyright © اکنون .All rights reserved
Save This